به گزارش قدس آنلاین، یکی از ملی پوشان فوتسال بانوان ایران متهم به قتل است. در زیر ،بخوانید داستان ملیپوشی که مأمور نیروی انتظامی را زیر گرفت و کشت.
اپیزود اول (شب نیمه شعبان امسال)
* این درست که به تازگی همسایه دیوار به دیوارمان شده اما بالغ بر ۲۰ سال است به واسطه هممدرسه بودن با او رفاقت داشته و دارم.
شب نیمه شعبان سال جاری او را کنار کوچه عریضمان که گذر خودروهای زیادی است مشاهده کردم که به کمک چند جوان جلوی اتومبیلها را میگرفتند و کاسههای آش رشته را توزیع میکردند. وقتی به او میگویم قبول باشد، میگوید: یک سالی است که پسر جوانم وارد نیروی انتظامی شده نذر کرده بودم وقتی کار پیدا کرد آش نذری بپزم و حال چه زمانی بهتر از شب نیمه شعبان و میلاد امام زمان.
اپیزود دوم (صبح روز نیمه شعبان ساعت ۱۰ صبح)
قیامتی داخل کوچه برپاست. سر و صدای شیون و گریه تمام کوچه را فراگرفته است. صدای خودزنی و جیغ مرا به کوچه کشاند. تا پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفتند همان پسر همسایه که شب قبل برای استخدامش در نیروی انتظامی علی آقای همسایهاش نذری توزیع میکرد ساعت دو و نیم بامداد در تهران بر اثر تصادف به رحمت خدا رفته است. سراغ دوست و همسایه دیوار به دیوارمان که حال باید در ۴۱ سالگی با غم مرگ فرزند برومندش کنار بیاید را گرفتم و جواب شنیدم به نوعی در کمای روحی به سر میبرد.
اپیزود سوم (یکشنبه ٢۴ اردیبهشت)
صبح زود با شنیدن مکالماتی با لهجههای گوناگون از خواب بیدار شدم و وقتی به کوچه رفتم متوجه شدم همکاران آن خدابیامرز با ۲ اتوبوس با پلاک نیروی انتظامی برای تشییع و خاکسپاری همون جوان رعنا به یزد آمدهاند. البته با آمدن آمبولانس حامل جنازه شیون همکاران او نیز تمام فضای کوچه را پر کرد. پس از جمع شدن نزدیک به هزار نفر از اهالی محله، دوستان و خویشاوندان و آذین بستن و تدارک چندین و چند تریلی و اتوبوس همه منتظر پدر و مادر متوفی بودند تا به سوی آرامستان حرکت کنند اما پدر و مادر داغدار این جوان رشید نای بلند شدن نداشتند تا اینکه فرمانده نیروهای اعزامی به یزد داخل حیاط خانه رفت و به پدر متوفی گفت: بیا برویم، قول مردانه میدهم حال که عامل تصادف را گرفتهایم تا آخر پای خون به ناحق ریخته شده فرزندت بایستم! اما پدر متوفی بدون توجه فقط یک جمله را تکرار میکرد: اگر فرزندم در حال طبیعی کشته شده بود میتوانستم یک جوری با آن کنار بیایم اما اینطوری سخته. اول چیزی متوجه نشدم اما زمانی که با همکاران متوفی حرف زدم تازه فهمیدم چه داغ عمیقی به این خانواده وارد شده است.
اپیزود چهارم (یک ماه پس از مرگ فرزند همسایه ٢۱ خرداد)
در ماه رمضان یک شب در محل کار کشیک بودم و حدود ساعت ۵ صبح با تمام شدن کار و پس از صرف سحری برای استراحت راه خانه را پیش گرفتم. تازه هوا سفید شده بود که به در منزل رسیدم، در کمال تعجب مرد همسایه را دیدم که روی پله در خانهشان نشسته اما هیچ شباهتی به یک ماه پیش و قبل از مرگ فرزند دلبندش نداشت، گویی در طول این مدت حداقل ۱۰ سال پیر شده پیراهن مشکی و ریشهای بلند که حالا در ۴۱ سالگی نیمی از آن هم سپید شده از مرد همسایه همیشه خندان، کوهی از غم ساخته است. خیلی سعی کردم تا نگاهم به صورتش نیفتد اما نشد. پس از سلام و احوالپرسی به او تعارف کردم که اگر برای مراسم چهلم جا کم داری میتوانی روی خانه ما حساب کنی، تشکر کرد و گفت بیا بشین! حس کردم نیاز به حرف زدن و درددل کردن دارد، کنار او نشستم و پرسیدم چرا این وقت صبح توی کوچه نشستهای؟
موبایلش را باز کرد و گفت مگر برای من و همسرم قلب و عقلی باقی مانده است که بتوانیم زمان و مکان را تشخیص بدهیم؟ همسرم هر سحر به یاد فرزندمان اشک میریزد و من هم که طاقت ندارم به کوچه میآیم تا کسی اشکهایم را نبیند.
پس از گفتن خدابیامرزدش از سوی من چند دقیقه سکوت بین ما حاکم شد و ناگهان سؤالی مرا میخکوب کرد؛ شما هنوز تو کار فوتبال و ورزش هستی؟
گفتم: بله هم برای روزنامه مطلب مینویسم و هم کار مربیگری انجام میدهم.
صفحه موبایلش را جلویم گرفت و گفت از هرچی ورزش هست بیزار شدهام! پرسیدم چرا؟
گفت بیا ببین این خانم ورزشکار پسرم را کشته است. نگاه کردم اما وقتی ماتم زد که عکس دختری را دیدم که در یک عکس با لباس تیم ملی بانوان حاضر بود! با تعجب پرسیدم اطمینان داری؟
گفت: بله وقتی در حالت نامتعادل پسرم را زیر گرفته مأموران دوربینهای کنترل از راه دور صحنه را دیدهاند و چند دقیقه بعد پلیس جلوی ماشین متخلف را گرفته و قاتل را دستگیر کردهاند.
هرچند میدانستم ممکن است خوشش نیاید اما باز حرفم را نخوردم و پرسیدم چرا میگویی قاتل؟
آهی کشید و گفت: میدانی چرا فرمانده پسرم روز تشییع به من قول داد تا آخر پای خون به ناحق ریخته پسرم بایستد؟
چیزی نگفتم اما خودش ادامه داد و گفت: من که الکلی نیستم اما میگویند ۴٣ درصد الکل در خون یک راننده یعنی خیلی!
گفتم درست حالا تو این گیر و دار چرا از ورزشیها بدت آمده: گفت چون قاتل پسرم بازیکن تیم ملی بانوان ایران بود و پا به فرار گذاشت که خوشبختانه دستگیر شد.
پینوشت: نام نویسنده و نام ملیپوشی که متهم به قتل شده نزد ما محفوظ است.
منبع: خبر ورزشی
نظر شما